نمیدانم این متن آخریست که از من در این وبلاگ خواهد ماند یا نه اما تا دیر نشده است و انگیزه نوشتنی در من وجود دارد میخواهم بنویسم!
ویروسی که کل جهان را فرا گرفت.
جرقه اش سوپ خفاشی بود که شاید به قول ما ایرانیها خوب جا نیفتاده بود!!
خلاصه که ماجرا همینقدر ساده بود و تبعاتش پیچیده، کشنده و هولناک.
مرگ را هر یک شاید نزدیک تر از گذشته به خود حس میکنیم و برعکس آن سوال معروف که میگوید" اگر میدانستی قرار است دو روز دیگر بمیری چه میکردی؟" در جواب اکثرمان خواهیم گفت در خانه میماندم!
حداقل جواب من که چنین چیزی خواهد بود.رفتن به دنبال آرزوهایت در این دو روز فرضی باقی مانده معادل است با مبتدلا کردن عده کثیر دیگری به این بیماری.
خب پس در این دو روز چه میکردم؟
شاید تمام عزمم را جزم میکردم که آنهایی که بیش از همه دوستشان دارم از خود متنفر کنم!کار سخت اما شدنیای به نظر میآید.
احتمالا بعد هم یک گوشه بنشینم و گریه کنم.
گریه کنم برای اینکه گریه کرده باشم!میخواهم از تمامیاحساساتم به حد کافی و حتی اغراق آمیزی استفاده کنم.میخواهم تا ته هر آنچه در وجودم تا کنون حمل میکردم را خالی کنم.سپس احتمالا کمیبه در و دیوار مشت بکوبم و داد و فریاد به راه بیاندازم.به هر حال عصبانیت هم جزئی از آدمیمحسوب میشود.
بعد هم احتمالا با یک فیلم کمدی ماجرا را ختم به خیر کنم.
ساده به نظر میرسد.
ساده تر از آنچه که فکرش را میکردم و امیدوارم که همینطور هم باشد.
خوابگاه غلغله است، هرکسی سمتی میرود و با کسانش که از او دورند صحبت و درد و دل میکند، بلیط برای بازگشت میگیرند و آرزو برای بهبود شرایط میکنند.
در این بین افرادی را میبینم که برای تعطیلی دانشگاه شادمانی و پایکوبی(اغراق نیست اگر این را بگویم) میکنند که حقیقتا برایم غیرقابل درک اند و در لیست سیاه ام بی درنگ قرارشان میدهم.
سپس به این میاندیشم که هرگز به این زودیها قصد بازگشت به خانه نخواهم کرد.به پدر و مادرم که از من ضعیف ترند فکر میکنم و اینبار قرار را بر فرار ترجیح میدهم!
به دوستی که از دستش داده ام فکر میکنم.
حداقل بار اینکه او را قبل مرگ از خود برنجانم از دوشم برداشته شده است زیرا به اندازه کافی از هم آزرده ایم.
و سرانجام به مکالمهای که از کوچه به گوشم میرسد میاندیشم؛ فردی به عزیزش که آن سوی خط است میگوید" مراقب خودت باش" و خداحافظی میکند.
مراقب خودت باش...این التماس، این خواهش، این احساساتی که تمامیوجودمان را پر کردهاند و پایان دادن را برایمان بیش از هرچیز دیگری سخت میکنند...
مراقب خودتان باشید